توی آمریکا مراسم روضه گرفته بودیم... شب اول یه سیاه پوست هم اومد روضه... براش یه مترجم گذاشتیم... شبای بعد، همین جور هی تعداد سیاهپوست ها زیاد میشد تا مجبور شدیم یه جای دیگه روهم برای مراسم بگیریم... شب آخر ۱۵۰ تا سیاهپوست گفتن که میخوان شیعه بشن!
با تعجب پرسیدم برای چی میخواین شما شیعه بشین؟! همه نگاه کردن به سیاهپوستی که شب اول اومده بود روضه! ازش پرسیدم برای چی شیعه؟! گفت: شب اول که اومدم یه تیکه از روضه شخصی به نام جون (غلام سیاه امام حسین) رو خوندی همون کسی که وقتی امام حسین(ع) سرش رو گذاشت روی پای خودش، سه بار سرش رو انداخت پایین و گفت جایی که سر شاهزاده علی اکبر بوده، جای سر غلام سیاهی چون من نیست!!! اما امام حسین (ع)سرش رو گذاشت روی پاهاش و جون شهید شد... منم رفتم به این سیاه پوست ها گفتم: بیاین که دینی رو پیدا کردم که توش سیاه و سفید فرقی نداره
مرا باد آفریدند، تو را باران...!
تورا باد برد، مرا باران....!
کوله بارم را، خواهم بست....!
امروز هم مثل همیشه،...!
دیروز خوبی نخواهد بود.....!
تو همنشین بادی و من همنشین باران....!
و فردا...!
هم باد خواهد آمد و هم باران....!
آمار
وب سایت: